Friday, August 22, 2008

گفتمش و گفتا


گفتمـش از مـه نكوتـر چيسـت گفتـا روی من
گفتـم از خورشيــد گفتــا هــم رخ نيكـوی من
گفتمـش موزونتـر از شمشـاد گفتـا سـرو باغ
گفتمـش زيـن هـر دو گفتـا قامت دلجـوی من
گفتمـش خـوشبـوتـر از عنبر بگفتـا مشك تـر
گفتمش زين هر دو خوشبوتر بگفتا موی من
گفتمـش خــم تــر زمـــاه تـــو بگفتــا قامتـت
گقتمش زيـن هـردو گفتـا كين خم ابروی من
گفتمـش سـوزنـده تـــر از نــار گفتــا دوريـم
گفتمش زين هردو گفتا خال چون هندوی من
درفـزا گفتـم چـو بهتـر از ارم گفتـــــا بهشت
روح افـزاتـر بگفتـم زيـن دو گفتـا كـــوی من
گفتمـش از شب سيه تـر چيست گفتـا روي تـو
گفتمـش زيـن هر دو گفتا ای عطارد موی من
ملاصالح شوشتري

Monday, August 18, 2008

ای دل نگفتمت



ای دل نگــفتمت كـه ززلفـش عنــان بتـــاب
كاهنگ چين خطا بود از بهر بهر مشك ناب
اي دل نگـفتمت كـــــه زلعـلش مجـوی كــام
هــر چنـــــد كـام مسـت نباشـــد مگر شراب
ای دل نگـفتمت كـــــه بچشمـش نظــر مكـن
كز غم چنان شوی كه نبينی بخـواب خـواب
ای دل نگـفتمت كــــه زتـركان بتـــاب روی
زانـرو كــــه ترك ترك ختائــی بود صـواب
ای دل نگـفتمت كــــه مـرو در كمنـد عشـق
آخــر بقصـد خويـش چـــــــرا ميكنی شتـاب
ای دل نگـفتمت كـــه اگـــــر تشنه مـرده ئي
سيراب كی شود جگــــر تشنه از شـــراب
ای دل نگفتمت كه منال ار چـــــه روشنست
كـز زخــم گــوشمـال فغـــان ميكنـــــد رباب
ای دل نگفتمت كه مريز آبــــــروی خـويـش
پيـش رخـــــی كـــزو بـــــرود آبــــروی آب
ای دل نگـفتمت كـــه زخـوبان مجـوی مهــر
زانـــــرو كـــه ذرّه مهـــر نجـويـد ز آفتــاب
ای دل نگـفتمت كــه دريــن بـــــاغ دل مبنـد
كـــز ايـن مـدت جــوي نگشايــد بهيـچ بــاب
ای دل نگـفتمت كــــه مشـو پـــای بنــــــد او
زيـــــرا كـــه كبــك را نبــود طــاقـت عناب
ای دل نگـفتمت كـــه مـــرو در هـــوای دل
طــاوس را چــه غـم زهـــــوا داری ذبـاب
ای دل نگـفتمت كــه طمـع بـر كـن از لبـش
هـــرچنــد بــي نمــك نبــود لــذ ّت كبــــاب
ای دل نگـفتمت كـه سـر از سنبـلش مپيـــچ
كافتی از آن كمند چو خواجو در اضطراب

Wednesday, August 13, 2008

گفتم بچشم


گفت اول يـــار من بگذر زجان گفتم بچشم
آشنائــــــي ترك كن با اين و آن گفتم بچشم
گفت گر خواهي كني نظاره بر رخسار من
پا منه ديگـــــــــر بباغ گلرخان گفتم بچشم
گفت مي خواهي اگــر بيني هلال ابرويم
ننگري ديگر بمــــــــاه آسمان گفتم بچشم
گفت گر خواهي شبي آيم تو را اندر كنار
كن كناره از تمام گلــــــرخان گفتم بچشم
گفت گر داری طمع بوسی لب خندان من
خون روان بايد كني از ديدگان گفتم بچشم
گفت ميخواهی اگر آئی نهان در كوی من
بايدت بوسيد پـــــــــای پاسيان گفتم بچشم
گفت با راجـی گرفتاری اگر در بند عشق
كن فغان و ناله چون ديوانگان گفتم بچشم

راجي تبريزي

Thursday, August 07, 2008

قـافـله سالار دل

تا گرفتار بدان طرهء طرار شدم
بدو صد قافله دل، «قافله سالار» شدم
گفته بودم كه بخوبان ندهم هرگز دل
بــاز چشمم بتو افتــاد و گرفتار شدم
باميد گل روي تو نشستم چندان
تا كه اندر نظر خلق جهان خوار شدم
خرقهء من بيكي جام : كسي وام نكرد
من از اين خرقهء تهمت زده بيزار شدم
سرم از زانوي غم راست نگردد چكنم
حال چنديست كه سرگرم بدينكار شدم
گاه در كوي خراباتم و گه دير مغان
من در اين عاقبت عمر چه بيمار شدم
نرگس اول بعصا تكيه زد آنگه برخاست
گفت آن چشم سيه ديدم و بيمار شدم
نقد جان در طلبش صرف نمودم صد شكر
راحت از طعنه و سركوب طلبكار شدم
از كف پير مغان دوش بهنگام سحر
بيكسی جرعهء مي: عارف اسرار شدم

عارف قزويني