Thursday, June 19, 2008

دو نا بـيـنـا

نا بينائي از چراغ فروشي خواست فانوسي خريداري كند ، چراغ فروش در عجب افتاد ، پرسيد فانوس به چه دردت آيد
گفت از بيم شب كه مردم مرا نبينند و برخورد سنگين با من كنندنا بينا شبانگاه، چراغ به دست به منزل ميرفت، از
روبرو كسي چنان به او برخورد كرد كه هر دو آسيب ديدند آنكس فانوس بدست گرفته گفتش ، من كورم تو چــــــرا ؟

Tuesday, June 17, 2008

عشق مجنون

بمجنـون گفت روزي عيبجـوئـــي
كـه پيدا كـن بـه از ليلي نكـوئي
كه ليلي گر چـه در چشم تو حوريست
بهـر عضـوي ز عضـو او قصـوريست
زحـرف عيبجــو مجنـون بـر آشفت
در آن آشفتگي خنـدان شـد و گفت
تـو كي داني كه ليلي چون نكويست
كز آن چشمت همي بر زلف و رويست
تـو مـو بينـي و مجنـون پيچش مـو
تـو ابـرو او اشـارت هـاي ابـرو
تـو قـد بيني و مجنـون جـلوه نـاز
تـو چشم و او نگاه ناوك انــــداز
تـو لب مي بيني و دندان كه چونست
دل مجنـون ز شكـر خنـده خـونست
اگـــر بـر ديـده مجنـون نشينـي
بـجـز ليلـي دگـر چيــزي نبينـي
وحشي بافقي

Monday, June 16, 2008

اگر.....وچرا

اگر خدا كفيل رزق است... غصه چـــــــــــــــــــــــرا
اگـــــر رزق تقسيم شده ... حرص چـــــــــــــــــــــرا
اگــــر دنيا فريبنده است ... اعتماد به آن چـــــــــــرا
اگـــــر بهشت حق است ... تظاهر به ايمان چـــــــرا
اگـــــــر جهنم حق است ... اين همه نا حق چـــــــرا
اگـــــر حساب حق است ... جمع مال چـــــــــــــــــرا
اگــــــــــر قيامتي هست ... خيانت به مال مردم چرا
اگر دشمن انسان شيطان است .. پيروي از او چرا